بسم رب الشهدا والصدیقین
شهید ابراهیم هادى
ورزش اگر برای خدا باشد، عبادت است
حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه میائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد..
غروب نزدیک مى شود و تو گویى تقدیر زمین از همین حاشیه اروندرود است که تعیین مىگردد. و مگر براستى جز این است؟
بچهها آماده و مسلّح، با کولهپشتى و پتو و جلیقههاى نجات، در میان نخلستانهاى حاشیه اروندرود، آخرین ساعات روز را به سوى پایان خوشِ انتظار طى مىکنند.
اینها بچههاى قرن پانزدهم هجرى قمرى هستند؛ هم آنان که کره زمین قرنهاست انتظار آنان را مىکشد تا بر خاک بلادیده این سیّاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بیخبرى را به پایان برسانند...
کـــــــــربلا، ما را در خیل کـــــــربلاییان بپذیر. ما مىآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه دیار قدس شویم.